زایش نسل جدیدی از جهادی ها در عراق

 

مبارزینی هرچه تندروتر

نوشته Vicken CHETERIAN

دسامبر ٢٠٠٨ لوموند دیپلماتیک

هزاران جنگجوی اسلامگرا که زمانی برای جنگ با آمریکا به عراق رفته بودند، امروز در سراسر خاورمیانه و اروپا و آسیای مرکزی پراکنده شده اند. در رسانه های عرب زبان این افراد را «از عراق برگشته ها» می خوانند. این نسل جدید جهادگراها که عموماً جوان و فاقد سابقه ی سیاسی هستند، امروز با ایدئولوژی جدید و تندروانه یی به میهن خود و یا کشور های دیگر باز می گردند که در شرایط طاقت فرسای جنگ عراق آبدیده شده است. سرزمین هائی که در آنها اغلب فضای سیاسی کاملا خالی است.

ترسیم سیمای این نسل جهادی کار آسانی نیست. در تابستان گذشته در ده «مجدالانجار» واقع در «دره ی بقاع» لبنان با یکی از این افراد آشنایی پیدا کردم که خود را به نام ابوطلحه معرفی می کرد. ملاقات در شرایط حساسی صورت می گرفت چرا که چند روز قبل نیرو های امنیتی موفق به کشف یک سلول وابسته به القاعده در «بَرّ الیاس» شده و شماری «از عراق برگشته ها» را دستگیر کرده بودند. ابوطلحه قبل از هرچیز روشن کرد که:«من به این جهت حاضر به ملاقات با شما شده ام که حرف های ما به گوش خوانندگان تان برسد.» او بعد توضیح داد که چگونه پس از تهاجم نظامی آمریکا به عراق، به ندای ابومصعب الزرقاوی در مبارزه با اشغالگران پاسخ مثبت داده است. البته او اولین کسی از این روستا نبود که داوطلب رفتن به عراق و مبارزه می شد. او شش ماه پس از اینکه برای افرادی که در کار بسیج داوطلبان به عراق بودند، نسبت به پیوستن به جهاد اظهار علاقه کرده بود پیامی دریافت کرد و از او درخواست شد که به گروهی بپیوندد که در آستانه ی سفر به عراق بود. به نظر وی، ابوطلحه داشت « هویت او را شناسائی و پایمردی و توان رو در رویی اش با مشکلات راه» می آزمود. او با محمل تجارت خرما، همراه با چهار نفر دیگر به سوریه رفت و یک قاچاقچی با آنها قرار گذاشت که در ازای ۳۰۰ دلار آنها را از قامِشلی ِ سوریه به بغداد برساند. اما نیروهای امنیتی سوریه سر بزنگاه روستا را محاصره کردند و گروه آنها مجبور شد به کویر بزند و پس از روزها سرگردانی، زمانی به بغداد برسد که دیگر فرصت ملاقات با رابط از دست رفته بود. گروه آنها پس از چند روز این در و آن در زدن بالاخره موفق به ملاقات با «ابو انس شامی» یکی از معاونین الزرقاوی شد. ابو انس و الزرقاوی بعدها در عملیات نظامی کشته شدند.

ابوطلحه و تعدادی از داوطلبانی که از کشور های مختلف عربی آمده بودند، مدت یکماه در خانه هایی در بغداد و فلوجه در انتظار نوبت خود برای انجام عملیات انتحاری به سر بردند. اما تعداد کاندیداها زیاد و امکانات کار محدود بود. ابوطلحه پس از یک ماه به لبنان بازگردانده شد و از او تعهد گرفته شد که افکار القاعده را تبلیغ کند و برای آنها کمک مالی بفرستد. ابوطلحه در طول مصاحبه مرتب از الزرقاوی و شجاعت و بزرگواری او یاد می کرد و می گفت، «از روز شهادت او به این سو هیچکس قادر نبوده است جای خالی او را در رهبری پر کند.» وقتی که از رابطه ی او و القاعده سئوال کردم جواب او این بود که، «القاعده یک ایدئولوژی است نه یک سازمان

شکسته شده از نظر جسمی و روحی

ورود داوطلبان عرب به عراق برای دفاع از رژیم صدام، چندماه پیش از تهاجم ارتش آمریکا در مارس 2003 آغاز شده بود. سقوط سریع رژیم عراق، به نومیدی و سرگردانی این داوطلبان انجامید و بیشتر آنانی که به کشور های خود باز گشتند از نظر جسمی و روحی شکسته شده بودند. جای داوطلبان یاد شده را بزودی موج تازه یی پر کرد که هدفشان اینبار نه دفاع از رژیم بعثی، بلکه مبارزه با نیروهای آمریکایی بود. موج جدید از اسلامیونی متشکل می شد که به ایدئولوژی جهادی-تکفیری(۱) مسلح بودند و از نسل پیشین «افغان-عرب» الهام می گرفتند. تا سال ۲۰۰۶ هزاران نفر از این افراد از عراق خارج شده و به میهن و یا یک کشور سوم باز گشتند.

نسل گذشته و جهادی های معروف به «افغان-عرب»ی که برای جنگ با شوروی ها به افغانستان رفته بودند از حمایت و تشویق برخی دولت های عربی و دولت آمریکا برخوردار بودند اما امروز رابطه ی «از عراق برگشته ها» و دولت ها پیچیدگی خاصی یافته است. برخی از دولت ها آنها را اول تشویق، و بعضی سرکوب می کنند ولی رویهم رفته اکثراً به آنها به دیده ی ترس و بی اعتمادی نگاه می کنند. بیشتر اوقات این گروه ها توسط طرف های مختلف سیاسی به بازی گرفته می شوند. رقم این افراد به هزاران می رسد و از جمله بیش از دو هزار یمنی و دو هزار تونسی و هزار اردنی یافت می شود(۲). «افغان-عرب» ها در دهه ۱۹۸۰ در کشورهای حوزه ی خلیج فارس نمایند گی های نیمه رسمی داشتند و در پروازهای خود به مقصد پاکستان و پایگاه های مجاهدین در آن کشور، از تخفیف های مخصوص برخوردار می شدند. نسل جدید جهادی از چنین امتیازاتی بهره مند نیست. و بر عکس دولت های سوریه و اردن هزاران نفر از جوانان آنها را دستگیر و به کشور های متبوع بازگردانده که به زندانی شدن شان انجامیده است. از این افراد ۹۰۰ نفر در زندانهای تونس و ۴۰۰ نفر در زندان های الجزایر به سر می برند. برخی منابع غیر رسمی تعداد این افراد را در عربستان سعودی حدود ۲۰۰۰، در یمن ۲۰۰۰ و در اردن به حدود ۱۰۰۰ نفر تخمین می زنند(۳). سازمان سَلَفی-الجزایری «الجماعت السلفیه الدعوت و القتال» که از چند سال پیش در حال نزول بود به نام جهاد در عراق دوباره آغاز به عضوگیری کرد و توانست به شاخه القاعده در «مغرب» تبدیل شود .(۴). در مقایسه با «افغان-عرب» ها شمار این مبارزین خیلی بیشتر است. بر اساس یک تخمین، شمار عرب داوطلبانی که در سالهای دهه ۸۰ در افغانستان بر علیه شوروی می جنگیدند بین ۱۰ تا ۱۵ هزار نفر بود. اینان در جبهه هایی کسب تجربه می کردند که سرنوشت آن از مدتها پیش مشخص شده بود.

جنبش جهادی تا روزی که آمریکا به عراق حمله کرد عموماً در حاشیه ی ارزش ها و آمال و کشمکش های درونی جهان عرب قرار می گرفت. جنبشی که از «اخوان المسلمین» الهام می گرفت و در سالهای ۱۹۸۰ در افغانستان آبدیده شده بود، در طول سالهای ۱۹۹۰ در بوسنی و تاجیکستان به جهاد خود ادامه داد و در سال ۱۹۹۵ دوازده نفر از آنها به رهبری ابن الخطّاب (نام واقعی او سامر الصوالم و دارای ملیت عربستان سعودی) وارد چچنی شدند. با وجود این، افغانستان و بوسنی و چچنی از نظر جهان اسلامی-عربی چه از نظر جغرافیایی و چه از نظر نمادین، فرعی و در حاشیه باقی می ماند.

بحث در مورد نقش جنبش جهادی و فاصله گرفتن آنان از درگیری اعراب و اسرائیل و مبارزات اصلی جهان عربی-اسلامی، به دوران اشغال افغانستان توسط شوروی بر می گردد. «عبدالله عزام» رهبر و تئوریسین « افغان-عرب» ها و پیشوای فکری اسامه بن لادن خود اهل فلسطین بود و همیشه در این باره مورد سئوال قرار می گرفت که چرا به جای جهاد در افغانستان در خود سرزمین فلسطین به مبارزه نمی پردازد. «عبدالله اناس»(نام واقعی او بودجما بونوا) یار و داماد او که ساکن لندن است در اینباره توضیح می داد:«بارها در حضور خود من در این مورد از دکتر عزام سئوال شد. جواب او هر بار این بود که، هرچند که فلسطین سرزمین من است اما رژیم های عرب و جنبش های چپ، مبارزه در راه آن را برای ما قدغن ساخته اند. برای ما امکان انتخاب میان جهاد در راه فلسطین و یا در راه افغانستان وجود نداشت. هر زمان که امکان جهاد برای جوانان ما فراهم می شد که بروند به بوسنی، بروند به چچنی، آنها هم به بوسنی و چچنی می رفتند. این برخورد حاصل یک استراتژی و تصمیم قبلی نبود و شرایط خارجی آن را بوجود می آورد

بر سر مسئله ی فلسطین میان ابومصعب الزرقاوی و پیشوای فکری او ابو محمد مقدیسی، اختلاف شدید در گرفته بود. این دو در سال ۱۹۹۹ مشمول بخشودگی و آزادی از زندان های اردن شده بودند. الزرقاوی ابتدا به افغانستان و سپس به عراق رفت اما مقدیسی که متولد نابلُس در فلسطین است معتقد بود که جهادی ها از نظر مبارزاتی باید روی مسئله ی اصلی یعنی رهایی فلسطین متمرکز شوند.

برای درک ذهنیت جهادی ها، لازم است به دو نکته ی دیگر توجه کنیم. اول اینکه سفر به یک سرزمین خارجی برای یک جهادی، به معنای همان «هجرت»ی است که از نظر تاریخی و سیر اسلام و آغاز تقویم آن از اهمیت فراوان برخوردار است. به همین دلیل چنین سفری، از نظر یک جهادی، تجربه یی عرفانی تلقی می شود مشابه آنچه پیغمبر و اصحاب او از سر گذرانده بودند. بسیاری از جهادی ها واژه ی «مهاجر» را به آخر نام جنگی خود اضافه می کنند مانند ابوحمزه مهاجر، جانشین الزرقاوی در عراق. دومین نکته، اعتقاد به اسطوره ی انهدام امپراطوری توسط یک تعداد انگشت شمار جوان مسلح به سلاح های سبک است مانند ارتش اسلام در قرن هفتم که امپراطوری ایران را شکست داد. بسیاری از افغان-عرب ها بر این اعتقادند که مبارزه ی آنها نه تنها به شکست ارتش شوروی انجامیده بلکه باعث فروپاشی کمونیسم نیز شده است. امروز نیز یک افسانه ی قوی مشابه شایع است که، این الزرقاوی و سی نفر از یاران اولیه ی او بوده اند که با به راه انداختن یک مقاومت همه جانبه و پر هزینه باعث شکست پروژه ی آمریکا در عراق و منطقه گشته اند.

گروه الزرقاوی که در حاشیه جنبش افغان-عرب قرار داشت و به جریان غالب جنبش جهادی حاضر مبدل شد. هواداران الزرقاوی، برخلاف گروه هایی مانند القاعده که عموماً از سعودی ها و یمنی ها و مصری ها متشکل می شدند، بیشتر اردنی و سوری و فلسطینی بودند(۵).

الزرقاوی در سفر دوم خود به افغانستان، اردوگاه خود را در هرات و قسمت غربی افغانستان و به دور از پایگاه های مانوس جهادی های عرب (در جلال آباد و قندهار) بنا نهاد. این فرد اردنی هرچند که با بن لادن و ظواهری همکاری هایی می کرد اما گروه خود را «التوحید والجهاد» نام داده بود و به حفظ استقلال خود از القاعده ادامه می داد: هدف او از برنامه ی افغانستان، آماده سازی شبکه ی خود برای بازگشت به اردن بود. او به همین دلیل بود که در ایران و کردستان عراق روابط و خانه های امن مهیا ساخته بود و قبل از حمله ی نظامی آمریکا به عراق، در کردستان مستقر شده بود. و همین امر او را مناسب ترین افراد برای بسیج مبارزین اسلامی در جنگ با نیروهای آمریکایی ساخته بود و او در پر کردن خلاء رهبری رژیم بعثی نقشی اساسی بازی کرد. الزرقاوی در حقیقت جهاد مقدس را از مرزها و حاشیه های جهان اسلامی به بین النهرین یعنی پر منزلت ترین سرزمین اسلامی، پایتخت سلسله عباسی(۷۵۰- ۱۲۵۸ میلادی)، و باشکوه ترین یادگار تمدن اسلامی منتقل ساخته بود.

مقامات نظامی آمریکا دائماً اصرار ورزیدند که همین حضور زرقاوی در عراق را بعنوان سند همکاری رژیم صدام و القاعده به همه بقبولانند اما نهایتاً اقرار کردند که میان الزرقاوی و رژیم صدام حسین هیچ رابطه یی وجود نداشته است. رابطه ی میان الزرقاوی و القاعده پیچیدگی خاصی داشت. الزرقاوی گروه خود را مستقل از بن لادن می دانست و برخی مسایل باعث جدایی این دو گروه از یکدیگر می شد: الزرقاوی از موضع نرم القاعده در قبال برخی کشور های عربی و از جمله عربستان انتقاد می کرد، و از دخالت در اختلافات داخلی افغانستان و جنگیدن در صفوف طالبان خودداری کرد. زرقاوی در عراق یک جنگ تمام عیار علیه شیعیانبه استثنای هواداران مقتدی صدراعلام کرده بود و قتل محمد باقر حکیم در یک عملیات انتحاری، توسط یاسین جراد پدر زن (دوم) الزرقاوی صورت گرفته بود(۶). قابل توجه است که القاعده مسئولیت قتل حکیم را تکذیب کرد که خود به وجود شکاف هایی میان این دو گروه دلالت می نمود. به هر حال الزرقاوی شهرت رهبری مقاومت جهادی ها علیه اشغالگران آمریکایی را برای خود تثبیت کرد و گفته می شود که در اواخر اکتبر ۲۰۰۴ با بن لادن اعلام بیعت کرد.

بر علیه ترسو ها و عوامل بیگانه

بدین ترتیب صفوف ایدئولوژیکی نسل جدید جهادی در مکتبی شکل گرفت که به مراتب افراطی تر از طرز فکر افغان-عرب ها و القاعده یی های بر آمده از آن بود. بعلاوه شرایط جنگ عراق و سرکوب جهادی ها در کشورهای اسلامی و عربی قابل مقایسه با شرایط سالهای ۱۹۸۰ نبود. بدین معنی که آموزش ها و تجربه ی مبارزاتی نسل جدید بسیار سخت تر از گذشته بود و جهان بینی خشن آنان انعکاس همین شرایط بود. در سال ۲۰۰۲ زمانی که الزرقاوی به عراق رسید در اطراف او بیش از تعداد انگشت شماری هوادار یافت نمی شد. دقیقاً به دنبال حمله ی آمریکا به عراق بود که صدها و یا به عبارتی هزاران نفر داوطلب از کشور های عربی و اسلامی به آن کشور سرازیر شدند تا علیه اشغال یک سرزمین اسلامی بدست آمریکا بجنگند. همین ها نسل الزرقاوی به شمار می آیند.

«نسل الزرقاوی» باعث ایجاد شکاف نوینی در جنبش جهادی گشته است. این نسل که تندرو تر و جنگجو تر از گذشته است، شتاب فراوانی در انجام عملیات نظامی نشان می دهد و مبارزه اش بیش از هر چیز بر تاکتیک های ایجاد وحشت استوار است. فعالیت های آنان همانطور که وضعیت یمن نشان می دهد منشاء بی ثباتی های نوع تازه یی شده است.

یمن در پناه دادن به جهادی ها تاریخی طولانی دارد. جنگجویان یمنی در میان افغان-عرب ها مقام برجسته یی داشتند و تعداد آنها را حتی تا ۳۰۰۰ نفر تخمین می زدند(۷). به دنبال عقب نشینی شوروی از افغانستان، از آنجا که بازگشت افغان-عرب ها به کشورهای متبوع خود مسائل زیادی به همراه می آورد، مقامات یمنی نه تنها پذیرای یمنی-افغانی ها، بلکه جهادی های سایر کشور ها نیز شدند. هرچند که یمن شمالی و جنوبی در سال ۱۹۹۰ به یکدیگر ملحق شده بودند اما تناقض های میان علی عبدالله صالح و به اصطلاح «شرکای» سوسیالیست او در جنوب، کاملاً آشکار بود. افغان-عرب ها ابتدا برای ترور رهبران سوسیالیست مورد استفاده قرار گرفتند و بعد در سال ۱۹۹۴ در جریان جنگ داخلی نقش مهمی در سرکوب جدایی طلبان جنوب بازی کردند. یمن سرزمین اجدادی بن لادن نیز محسوب می شود. پدر بن لادن در منطقه ی حضر موت در جنوب شرقی یمن متولد شده و بعدها به عربستان سعودی مهاجرت کرده و از راه بازرگانی به ثروت رسیده بود.

به دنبال حمله ی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به آمریکا، کشور یمن شدیداً زیر فشار قرار گرفت. یمن از نظر مقامات آمریکایی نقش یکی از پایگاه های لجستیکی جهادی ها را بازی می کرد. به گفته ی یکی از کارشناسان شبکه های جهادی در صنعا، «هیچ عملیاتی از سوی القاعده صورت نگرفته بوده است که به نحوی به یمن مربوط نشده باشد: یا پول و اسلحه در آنجا رد و بدل شده، یا یکی از شرکای جرم یمنی بوده، و یا یکی از عوامل آن از این کشور گذر کرده است.» تا مدتها ترس این می رفت که آمریکا به خاک یمن حمله کند. در همین شرایط بود که صالح به واشنگتن پرواز کرد و در راه «جنگ با ترور» قول همکاری داد. در عین حال برخورد مقامات یمنی با جنبش جهادی چند جانبه بود(۸): آنها هرچند که پس از ۱۱ سپتامبر عده ی زیادی از جهادی ها و از جمله سید امام الشریف مصری معروف به دکتر فضل (۹) را دستگیر کردند اما به تحمل سایر جهادی ها ادامه دادند.

مقامات یمنی از جمله پروژه ی گفت و گو با زندانیان فعال جهادی ترتیب دادند. مبتکر این پروژه حمود الهتار قاضی سابق دادگستری و وزیر کنونی وزارت اوقاف یمن بود. او به من گفت:«پروژه ی گفت و گو از اصول سیاست رسمی یمن در جنگ با تروریسم به شمار می آید.» و ادامه داد، «ما دریافته بودیم که پراتیک سازمان های تروریستی بر ایدئولوژی استوار است، و تنها با یک ایده می توان به جنگ یک ایده ی دیگر رفت. توسل به زور در افغانستان و عراق، نتوانست برای آنها صلح و ثبات به همراه بیاورد. بینش القاعده بر دو چیز استوار است: تکفیر رژیم های عرب و جنگ با خارجی ها. ما در گفت و گو های خود با آنها روشن می کنیم که اولا دولت یمن یک دولت قانونی است و دوم اینکه تفاوت های عقیدتی و یا میزان دینداری فرد به خودی خود برای مبارزه کافی نیست.» هدف پروژه ی گفت و گو تصحیح این ذهنیت ها با استناد به مذهب بود.» الهتار می گفت که پروژه ی گفت و گو در اواخر سال ۲۰۰۵ متوقف شد و دلیل آن فشارهای دولتی بود که بکار گرفتن روش های دیگری علیه تروریسم را دنبال می کرد. او اضافه می کرد که این پروسه شامل حال افغان-عرب ها می شد نه از عراق برگشته ها. بزرگترین دستاورد پروژه ی گفت و گو «حفظ آرامش و ثبات» در یمن بود.

با اینهمه اخیراً صداهای اعتراضی فراوانی علیه یمن و سیاست «جنگ با ترور» آن بلند شده است که واشنگتن در صدر همه قرار می گیرد. مقامات آمریکایی از آزادی جمال بَدَوی به شدت خشمگین بودند. این شخص که گفته می شد از طراحان حمله به ناو جنگی کُل است در اکتبر سال ۲۰۰۷ از زندان آزاد شد. هر چند بعداً به زندان بازگردانده شد اما دولت آمریکا هنوز به دنبال استرداد اوست. یکی دیگر از عوامل اختلاف میان این آمریکا و یمن، فرار موفقیت آمیز ۲۳ عضو القاعده از یکی از زندان های مستحکم یمن در فوریه سال ۲۰۰۶ بود که گویا با همکاری نگهبانان زندان صورت گرفته بود. ناصر الوحیشی که گویا «امیر» جدید القاعده در یمن است یکی از همین فراریان بود.

دولت آمریکا یمن را متهم به سهل انگاری در مبارزه با جهادی ها می کند و ناخشنودی خود را از عدم دستگیری اعضای بالای القاعده و مصادره ی اموال آنها نشان داده است. واشنگتن مقامات بالای دولت صنعا را مظنون به همکاری و حمایت از القاعده و جنبش سَلَفی-جهادی می داند. یکی از موارد اختلاف شدید میان امریکا و یمن وضعیت شیخ عبدالمجید زیندانی است. گفته می شود که شیخ عبدالمجید از کسانی بوده است که در دوران جهاد افغانستان روی بن لادن تاثیر گذاشته است. او امروز مدیریت دانشگاه اسلامی الایمان در پایتخت یمن را به عهده دارد و در عین حالی که با مقامات یمنی روابط نزدیک دارد رهبر حزب مخالف «الاصلاح» نیز هست. نام این شیخ هم در لیست افراد مورد درخواست استرداد آمریکاست و هم در لیست اسامی «کمیته ی تحریم القاعده و طالبان» شورای امنیت سازمان ملل. شیخ عبدالمجید با اینهمه از حمایت وسیع اتحادیه قبایل شمال کشور، سَلَفی ها، و مقامات یمنی (به رغم رهبری یک حزب مخالف دولت) برخوردارست.

ناصر البحری (ابوجندل محافظ سابق بن لادن) به دنبال حمله یی که سال گذشته در یمن به توریست های اسپانیائی شده بود مسئولیت آنرا بعهده «نسل جدید»ی گذاشت که از سازمان اصلی بریده است: «استراتژی شیخ اسامه بن لادن این نیست . . . نسل جدید دیگر نسل بن لادن به شمار نمی آید. نسل ابو مصعب الزرقاوی است که با القاعده تفاوت دارد هرچند که نام آن از سوی برخی گروه ها مورد استفاده قرار می گیرد. این ها نسل عراق و جوانانی هستند که برای جهاد به آن کشور رفته اند. این یک نسل بی تجربه است که به بیراهه می رود و در راه های غلطی بسیج شده است. این نسل، قدیمی ها را ترسو و عامل بیگانه و مخالف خود می داند.(۱۰)» سعیدالجمحی کارشناس سیاسی و مولف کتابی درباره ی القاعده(۱۱) نیز بر همین عقیده است: «سر دولت با عناصر القاعده گرم است و از نسل جدید غافل است

گفته می شود که خمپاره اندازی های اخیر به برخی هدف های غربی در صنعا، کار یک گروه جوانتر جهادی است که خود را «کتائب الجُندُ الیَمَن»(۱۲) می خواند. این گروه بر دولت فشار وارد می آورد که اسلامیست ها را از زندان آزاد کرده، به همکاری امنیتی با غرب خاتمه داده، و جهادی هایی را که مایل به رفتن به خارج و به عراق و افغانستان و سومالی هستند آزاد بگذارد، در غیر اینصورت منافع خارجی ها را در یمن مورد هدف قرار خواهد داد. این نسل از شخص الزرقاوی الهام می گیرد نه از نسل گذشته ی القاعده. ظهور این دسته و فعالیت های آنان تهدیدی علیه پیمان پشت پرده میان مقامات یمنی و فعالین القاعده بشمار می آید. این موافقت نامه بطور خلاصه دست القاعده را، در ازای ترک عملیات نظامی در خاک یمن، در تامین نیاز های لُجیستیکی جهادی ها در کشور های دیگر باز می گذارد.

مقامات یمن در دو جبهه احتیاج به حمایت جنبش جهادی دارند. در درجه اول برای مقابله با رشد نارضایتی در جنوب کشور که بخشی از مردم در آنجا حسرت استقلالی را می خورند که با اتحاد کشور در سال ۹۰ ۱۹ پایان یافت. و در درجه دوم برای مقابله با اعتراضات قبایل زیدیه در شمال (از سال ۲۰۰۴ به این سو) .

اگر خلا سیاسی در یمن، لبنان و مناطق دیگر ادامه یابد جوانان جهادی می توانند رهبران سیاسی و مذهبی جدیدی پیدا کنند و شکل های سازمان دهی نوینی بیابند.

 

سرگشتگی مبارزین در لبنان

برای لبنان نیز این تهدید وجود دارد که تبدیل به پایگاه لُجستیکی جهادی ها گردد برای عملیات در یکی از کشورهائی که در آن « جنگ مقدس » جریان دارد(۱) . لبنان نیز مانند یمن، الجزایر، یا افغانستان کشور بی ثباتی به شمار می آید که از میان خاکستر های یک جنگ داخلی طولانی (۱۹۷۵-۱۹۹۰)، اشغال جنوب آن تا سال ۲۰۰۰ توسط اسراییل، و جنگ خونین میان اسراییل و حزب الله در سال ۲۰۰۶ بیرون آمده است. همین اتفاق اخیر بود که لبنان را به مرکز توجه گروه های جهادی تبدیل کرد. در طول جنگ تابستان ۲۰۰۶ جهادی هایی که در گفت و گو های اینترنتی (chat) شرکت می کردند بهت زده قادر به موضعگیری در این باره نبودند: آنها از یکسو شیعیان را خائنینی تلقی می کردند که در عراق با اشغالگران همکاری می کنند و از سوی دیگر شیعیان لبنانی را مبارزانی می دیدند که پیروزمندانه علیه اسراییل ایستاده اند. آنچه بیشتر به سرگشتگی آنها می افزود این احساس بود که مبارزین سُنی مجاز به شرکت در مبارزه یی (با اسراییل) نیستند که رهبری مطلق آن به دست یک حزب با حامیان علوی ِ سوری (۲) و شیعه ی ایرانی است.

چند ماه پس از جنگ ژوئیه ی ۲۰۰۶ بود که اولین جهادی ها بطور علنی در لبنان ظاهر شدند. در نوامبر سال ۲۰۰۶ گروهی به نام «فتح الاسلام» در جریان یک کودتای بدون خونریزی اداره ی اردوگاه نهر البارد نزدیک تریپولی را به دست گرفت. جریان ظهور و سقوط فتح الاسلام، تحولات سیاسی ایدئولوژیک و تهدیدات امنیتی خاورمیانه یی را نشان می دهد که پس از اشغال نظامی عراق توسط آمریکا، ثبات خود را از دست داده است.

رهبر فتح الاسلام شخصی به نام شاکر الابسی یکی از کادر های الفتح بود که در سال ۱۹۸۳ از یاسر عرفات جدا شد و سازمان تندرو تر هوادار سوریه را به نام فتح الانتفاضه بنیاد نهاد که توسط ابو موسی و ابو خالد العمله رهبری می شد. الابسی پس از حمله ی آمریکا به عراق به آن کشور رفت و در آنجا به شبکه ی الزرقاوی پیوست و به جرم قتل یک دیپلومات آمریکایی در عمان به اعدام محکوم شد. الابسی به دنبال گرفتن کنترل اردوگاه نهر البارد اعلام کرد: «ما گروهی را بنیاد نهاده ایم متشکل از بهترین جوانان و کسانی که به اسلام و به حق مبارزه برای بازگشت به فلسطین اعتقاد دارند(۳).» الابسی در راه رسیدن به این اهداف از کمک های مالی، اسلحه ای، و داوطلبان جهادی یی که از سایر کشور های عربی می آمدند برخوردار می شد. با اینحال در عرض چند ماه به دلایلی که تاکنون نامعلوم مانده است میان آنان و ارتش لبنان برخورد نظامی پیش آمد. نتیجه ی نبرد های سنگین سه ماهه، خرابی اردوگاه محل سکونت سی هزار فلسطینی و مرگ شماری از سربازان لبنانی و جنگجویان جهادی بود.

دلایل فراوانی هست که نشان می دهد که به رغم برخورد نظامی ارتش و جهادی ها در لبنان در سال گذشته، نه تنها نفوذ آنها کم نشده بلکه افزایش نیز پیدا کرده است. یکی از دلایل این امر به تاریخ طولانی اردوگاه های فلسطینی مربوط است. از اولین سالهای دهه ی ۱۹۹۰ حضور سازمانهای مانوس فلسطینی از نظایر الفتح و جبهه آزادیبخش فلسطین در اردوگاههای لبنان رو به کاهش نهاده و همین امر به نزول شرایط اقتصادی-اجتماعی، خلاء امنیتی، و ظهور انبوهی از گروه های جهادی از جمله جُندالشام و اُثبات الانصار(۴) منجر شده است. دوازده اردوگاه موجود در لبنان بر اساس پیمان ۱۹۶۹ قاهره، خارج از دسترس نیروهای انتظامی قرار دارند. برخورد های میان گروه های جهادی یی که در بخش های شمالی اردوگاه عین الحلوه نزدیک شهر صیدا در جنوب لبنان موضع گرفته اند، اخیراً افزایش یافته و گزارش می رسد که تعداد داوطلبان خارجی در این اردوگاه بیشتر شده است (۵). تحولات اخیری که به دنبال برخورد های ماه مه ۲۰۰۸ لبنان میان طرفداران دولت (عموماً سُنی های هوادار جنبش المستقبل به رهبری حریری) و حزب الله صورت گرفته، اوضاع خطرناکی به دنبال آورده است. این برخوردها باعث تحرک توده های سُنی لبنان شد و پیروزی حزب الله و ورود میلیشیای آنها به محلات سُنی نشین بیروت از یکسو(۶)، و رهبری ناتوان سازمان حریری از سوی دیگر، به ناخشنودی های آنان دامن زد. خلاء ایجاد شده ی کنونی می تواند مورد بهره برداری رهبران سَلَفی و تقویت سازمانی آنها و حتی ارائه ی آلترناتبوی در رهبری منجر شود(۷). رشد بیسابقه ی جریان های جهادی سَلَفی بیش از هرجا در دومین شهر بزرگ لبنان یعنی تریپولی احساس می شد. نفوذ حریری در این شهر سابقه ی چندانی نداشت و این شهر در گذشته (در دهه های ۱۹۸۰ ) توسط یک گروه سَلَفی به رهبری شیخ سعید شعبان و حزب حرکت التوحید الاسلامی اداره شده بود. صفوف سازمانی طرفدار حریری وارد برخورد های میان محله های سُنی و علوی تریپولی نشدند و جوانان سُنی بطور خودجوش به خیابان ها ریختند. چنانچه جریان سیاسی حاضر و خلاء امنیتی در لبنان و یمن و نقاط دیگر تداوم پیدا کند بزودی همین جوانانی که اینگونه به خیابان ها می ریزند رهبران تازه و انگیزه بخشان و سازمان بندی خود را پیدا خواهند کرد.

جنگ با ترور؟

حتی اگر فرض را هم بر این بگذاریم که هدف آمریکا از حمله به عراق واقعاً سرکوب تروریسم گروه های جهادی بوده، و موقتاً از تردید های درست و آنچه که به عکس آن دلالت می کند صرفنظر کنیم، بازهم جنگ آمریکا نتیجه ی معکوس به بار آورده است. این جنگ یک نسل کامل از جوانان عرب را سیاسی و رادیکالیزه کرد و زمینه یی فراهم آورد که هزاران هزار از آنها در سخت ترین شرایط آموزشی تجربه اندوزی کنند. شمار افراد حاضر این جریان قابل مقایسه با افغان-عرب ها و نسل قدیم تر جهادی هایی است که القاعده را در میان خود پرورده بود. برداشت اینان از سیاست در رابطه ی تنگاتنگ با تجربه ی آنان از عراق است و عملیات وحشیانه و خشونت آمیز را نه تنها قابل توجیه بلکه با اهمیت ترین نمود عمل سیاسی تلقی می کنند. وزن یک نسل جوان خشمگین در لبنان و یمن و حتی الجزایر بر شانه ها احساس می شود و ما بزودی مظاهر آن را در سرمقاله ها و اخبار ملاحظه خواهیم کرد.