در پی بروز حادثه 11 سپتامبر تاکنون حوادث خونین زیادی در سطح جهان رخ داده است که دو جنگ آمریکا علیه افغانستان و عراق از مرگبارترین آنها هستند. در این حوادث مسلمانان، هم از نظر معنوی و هم از نظر تلفات انسانی و مادی، بزرگترین قربانیان، بودهاند. دموکراسی در غرب، قربانی دیگر این ماجرا بود زیرا ایالات متحده که خود را طلایهدار دموکراسی جهان مینامد و استانداردهای رعایت حقوق بشر را تعیین میکند، با نقض کنوانسیون ژنو و مقررات داخلی مربوط به حقوق زندانیان در افغانستان، عراق و گوانتانامو، به بزرگترین ناقض حقوق بشر تبدیل گردید.
سومین قربانی، رسانهها یا همان «رکن چهارم» بود، زیرا به دنبال بروز حوادث 11 سپتامبر، لطمه جبرانناپذیری به رسانهها به ویژه روزنامههای معتبر آمریکا وارد آمد. کشوری که «توماس جفرسون»، سومین رئیس جمهور آن بیش از 200 سال پیش اعلام میکند: «اساس کار دولت ما افکار مردم است و این ابتداییترین موضوعی است که باید مدنظر قرار گیرد. اگرچه ممکن است دفاع از رکن چهارم بیشترین لطمه را به من بزند، اما اگر انتخاب میان دولت بدون مطبوعات از یک سو و مطبوعات بدون دولت از سوی دیگر در میان باشد، بدون تردید دومی را انتخاب میکنم»1 اینک، خود را خیره به خرمن سوخته اعتماد مخاطبان به مقوله رسانه میبیند.
قربانیان بعدی، کشورهای اروپایی بودند که برخی زیان اقتصادی کلان دیدند و برخی نیز، هم زیان مالی و هم جانی متحمل شدند. در این میان کشورهای ناقض حقوق اقلیتها، بیشترین سوء استفاده را کردند و عملکرد دولتهای روسیه در چچن و دولت فیلیپین در جنوب این کشور، نمونه بارزی از این سوء استفاده است.
اکنون پرسش اساسی این است که آیا این همه خونریزی و هزینههای سنگینی که برجامعه جهانی تحمیل شد، برای ترویج دموکراسی بوده است یا کنترل نفت؟ اگر ترویج دموکراسی مدنظر است، پس بمباران بیهدف و بیرحمانه مناطق مسکونی افغانستان، عراق و سومالی و زندانهای مخوف ابوغریب و گوانتانامو چه سنخیتی با ترویج دموکراسی دارد؟
نیروهای واکنش سریع برای کنترل انرژی و براساس دکترین نفتی پرزیدنت «کارتر» در آمریکا تدوین شده است و در تمامی عملیات یاد شده، از این نیرو استفاده شده است؛ بنابراین آیا باز هم میتوان ارتباط میان جنگ و نفت را نفی کرد؟
در جنگ افغانستان و عراق، اهمیت نقش رسانههای گروهی در چگونگی ارائه گزارشهای جانبدارانه جنگی به روشنی برملا شد و رسانههای ایالات متحده، در ارائه گزارشهای واقعی و جذب اعتماد مخاطبان کارنامه خوبی از خود به جای نگذاشتهاند. یکی از آثار این جنگها، وارد شدن لطمه سنگین به وجهه رسانههای آمریکا یا همان رکن چهارم دموکراسی بود؛ رکنی که نظارت را تا دخالت در امور سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی در کشورهای غربی گسترش میدهد، تخلفات خرد و کلان دولتها را زیر ذرهبین میبرد و افکار عمومی را از پیامدهای این تخلفات آگاه میسازد. رسانهها در این جنگها اعتبار خود را از دست دادند، زیرا تحلیلهای خود را براساس یافتههای جعلی و منافع هدایت کنندگان این جنگها ابراز میکردند.
لازمه درک بهتر رسانههای گروهی غرب، شناخت بیشتر درباره توانمندی این رسانهها به عنوان قدرت مستقل در کنار سه قدرت دیگر یعنی؛ قوای قانونگذاری، اجرایی و قضایی است، بنابراین پیش از پرداختن به مسأله جنگ و آثار و پیامدها و چگونگی برخورد رسانهها با آن، به طور گذرا اشارهای به رکن چهارم دموکراسی و برخی جنبههای آن خواهد شد.
* رسانهها و ساختار سیاسی
در جوامع غرب، رکن چهارم در کنار سه رکن دیگر، از سوی ساختار سیاسی و فرهنگی به رسمیت شناخته شده و دستاندرکاران این رکن دارای هویتی مستقل هستند. این رکن ضمن نظارت بر امور جاری داخلی و خارجی، این نظارت را تا دخالت در امور خصوصی مقامات - به عنوان حق مسلم خود و مخاطب - گسترش میدهد تا حقوق جامعه پایمال نشود و دستاوردهای دموکراسی از سوی دشمنان جامعه باز، مورد تهدید قرار نگیرد. با این مقدمه طبیعی است اگر ببینیم ورود رسانهها به مباحث مرتبط با جامعه، سیاست و اقتصاد تا جایی امتداد مییابد که در مواردی چون «واترگیت» به برکناری رئیس جمهور ایالات متحده در بحبوحه جنگ ویتنام منجر میشود. این رخداد که توسط «باب وودوارد» خبرنگار جوان واشنگتن پست و یک خبرنگار دیگر این روزنامه در اوایل دهه 70 در آمریکا بوجود آمد، به عنوان شاخصترین عملکرد رسانههای آمریکا در طول حیات رکن چهارم دموکراسی قلمداد میشود. مورد دیگر، ارتباط پرزیدنت کلینتون و خانم «لوینسکی» بود که رئیس جمهور را وادار به عذرخواهی در دادگاه کرد.
منشأ بکارگیری عبارت «رکن چهارم» را عموماً به مورخ معروف انگلیسی؛ «توماس کاریل» نسبت میدهند؛ در حالی که او در کتاب «مروری بر قهرمانان و ستایش قهرمان» به سال 1841، این ابتکار را به «ادموند بورک»، پدر محافظهکاران انگلو - آمریکن نسبت داده است. حدود دو و نیم قرن پیش «بورک» طی سخنانی در پارلمان انگلیس، برای نخستینبار از قدرتی به نام رکن چهارم سخن گفت: «اکنون سه قوه مجریه، قضاییه و مقننه در پارلمان حضور دارند، اما یک رکن و یا قوه دیگر در سالن خبرنگاران است که قویتر از سه رکن در پارلمان است (در انگلیس روِسای مجریه و اجرایی توسط حزب و یا احزاب ائتلافی حاکم تعیین میشوند، ضمن این که حزب رقیب، دولت سایه را برای زیرنظر داشتن عملکرد دولت حاکم تشکیل میدهد). ما با رکن جدیدی به نام رکن چهارم روبرو هستیم و این یک شعار توخالی نیست، بلکه یک واقعیت است.»
در دنیای امروز؛ دستاندرکاران رکن چهارم، که شامل نویسندگان، خبرنگاران و دبیران و سردبیران رسانهها میشوند، خود را در حد یک قدرت در کنار سه قوه کشورهای توسعه یافته میدانند و مایل نیستند که سرنوشتشان با هویت دولتها، احزاب و گروهها گره بخورد و برچسب دولتی و حزبی بودن را با خود یدک بکشند. هواداران این رکن معتقدند که نظارت آنها بر سه رکن دیگر موجب فسادزدایی و مانع انباشت سرمایه نامشروع و ایجاد دیکتاتوری میشود.
باید پذیرفت، در چند قرنی که از عمر رسانههای غربی و یا رکن چهارم میگذرد، این رسانهها نه تنها در مسائل داخلی کشورهای خود تأثیرگذار بودهاند، بلکه در مسائل دیگر کشورها نیز تأثیر بسزایی داشتهاند و از همینروست که دولتهای غیردموکراتیک همواره سعی کردهاند به انحاء مختلف، نویسندگان رکن چهارم را از دخالت در امور داخلی کشورهای خود برحذر دارند. این گونه تفکر و عملکرد کشورهای مستبد، باعث شده تا دولتهای غربی و به تبع آن رکن چهارم در برخورد با کشورهای غیر دموکراتیک، برخورد تحقیرآمیز داشته باشد و همواره در جنگها و دعواهای حقوقی و حقیقی، به حق یا ناحق به نفع غرب موضعگیری نمایند. برخورد غرب و شرق در دوران جنگ سرد، مصداق بارز چنین رویکردی بوده است. در دوران جنگ سرد، رسانههای غربی معمولاً از سرمایهداری علیه کمونیسم حمایت میکردند. البته این بدان معنی نیست که به دلیل وجود دشمن مشترک خارجی، رکن چهارم در غرب اجازه دهد تا فساد مالی و اداری و یا دیکتاتوری در کشورهای پیشرفته رشد کند که نمونههای آن سقوط تعداد زیادی از دولتهای غربی در 50 سال گذشته بر اثر افشاگریهای رسانههای گروهی غرب است. علاوه بر آن اصولاً به دلیل وجود رکن چهارم در غرب، دیکتاتوری و استبداد پا نمیگیرد.
پس از انقلاب اسلامی و پایان یافتن دوران جنگ سرد و یا جاخالی دادن شوروی، ایران به عنوان نماد ضدکاپیتالیسم غرب مطرح شد و رسانههای غرب نیز در برخورد با ایران، شیوه دوران جنگ سرد را پی گرفتند و به جای مبارزه با کمونیسم، به مبارزه با ایران به عنوان نماینده جهان اسلام روآوردند. این مسأله حتی در جنگ 8 ساله نیز به وضوح دیده شد و رسانههای غربی عموماً به حمایت از دولت لائیک عراق میپرداختند تا این که عراق به کویت حمله کرد.
در سایر مواقع، هنگامی که کشورهای غربی مستقیماً با یک کشور درگیر بودهاند، رسانههای آنها نیز به دور از انصاف و شاید در چارچوب میهنپرستی و سرمایهداری، مسائل جنگ را پوشش خبری دادهاند. مثلاً در جنگ مالویناس (آرژانتین)، رسانههای انگلیس به شدت علیه آرژانتین موضع گرفتند و هماکنون نیز این رسانهها، جنگ خانم «مارگارت تاچر» نخستوزیر انگلیس در دهه 80، علیه ژنرالهای حاکم بر آرژانتین را مورد حمایت قرار میدهند و حتی مایل نیستند از واژه «مالویناس» استفاده نمایند و به جای آن واژه «فالکلند» را به کار میگیرند که انگلیس مدعی مالکیت این جزیره آرژانتین است.
اگرچه این رسانهها در برخورد با ایران کماکان شیوه جنگ سرد را دنبال میکنند، اما در حادثه 11 سپتامبر، یورش نظامی آمریکا به افغانستان و سپس به عراق، یک استثناء بروز کرد و یکپارچگی رسانههای گروهی غرب و یا رکن چهارم برای مدتی از هم پاشید و یک نوع دودستگی در بین آنها ایجاد شد. رسانههای آمریکا در ابتدای ماجراجوییهای بوش سعی کردند از موضع میهنپرستی و یا دفاع از حاکمیت آمریکا، یکپارچه علیه عراق عمل کنند، اما در نهایت این یکپارچگی آنها نیز از هم پاشید و به جز رسانههای نومحافظهکار سایر رسانههای مستقل این کشور به جمع منتقدین جهانی دولت بوش پیوستهاند.
* جعل واقعیات 11 سپتامبر
در حادثه 11 سپتامبر که منجر به نابودی دو برج 110 طبقه با مساحتی برابر با 24/1 میلیون مترمربع، بخشی از پنتاگون و کشته شدن بیش از 2900 نفر شد، 4 هواپیمای مسافربری شرکت داشتند. دو نظریه کلی درباره این حادثه وجود دارد: نخست، دولت آمریکا و نیروهای امنیتی این کشور گروه القاعده و بنلادن را مسبب اصلی ربودن چندین هواپیما بهطور همزمان، یعنی با چند دقیقه اختلاف میدانند و در این رابطه اسناد و مدارکی را که هنوز صحت آنها تأیید نشده است ارائه میدهند، مثلاً حضور چندین عرب از جمله خلبان «عطا» در هواپیمایی که گفته میشود از عناصر القاعده و با عراق نیز در ارتباط بوده، از جمله این اسناد هستند.
این گونه اسناد زیادند و حتی عراق نیز متهم به دخالت در سازماندهی این عملیات شده بود، اما با رو شدن بخش زیادی از واقعیتها، مشخص شد که عراق دخالتی در این امر نداشته است و براساس اسناد ارائه شده از سوی سیا، افبیآی و رئیس جمهوری چک، اطلاعات مربوط به خلبان «عطا» مبنی بر این که در آوریل 2001 با مأمور سازمان امنیت عراق در پراگ دیدار داشته و یا پاسپورت او از درون یکی از دو هواپیمای ربوده شده، یافت شده (هواپیماهایی که به برجهای دوقلو اصابت کردند) غیرواقعی بوده است. از سوی دیگر، بوش در برخی از سخنان خود به طور غیرمستقیم، خبر از ارسال امواج الکترونیکی به داخل کابین خلبان و به حالت اتومات درآمدن هواپیماها توسط این امواج داده است. او اضافه میکند که پس از این امر، هواپیماهای تجاری به گونهای طراحی خواهند شد که از بیرون هواپیما راه نفوذ به درون کابین خلبان وجود نداشته باشد. بنابراین، اسناد مربوط به حادثه 11 سپتامبر و دو جنگ افغانستان و عراق، یکی پس از دیگری از اعتبار ساقط میشوند و عملاً نمیتوان به آنها استناد کرد. ضمن این که حضور 20 مسافر عرب به ویژه شیوخ عربستان در چهار هواپیما به دلیل توان مالی خوبی که دارند یک امر طبیعی است و اینکه ضرورتاً همگی تروریست بودهاند، با منطق سازگار نیست.
مخالفین نظریه دولت بوش، پیچیدگی عملیات را بسیار بالا میدانند و معتقدند که ربودن چندین هواپیما از عهده یک گروه تروریستی حتی حرفهای برنمیآید.
علاوه بر آن، محاسبات به صفر رساندن دو ساختمان 110 طبقه و یا پرواز در سطح پایین و انجام مانور برای یک هواپیمای مسافربری در انهدام بخشی از ساختمان پنتاگون، کاری بسیار دشوار و حتی غیرممکن است و نیاز به محاسبات ریاضی ویژه دارد. سفیر عربستان در واشنگتن دخالت یک قدرت بزرگ در این حادثه را اجتنابناپذیر میداند.
این عده، نیروهای اطلاعاتی آمریکا و یا اسرائیلی را مسبب این عملیات تروریستی میدانند، اما همه اینها هنوز در حد حدس و گمان ثابت نشده است. ضمن اشاره به این مطلب که در این نوشته، هدف، اثبات چرایی و چگونگی حادثه یاد شده نیست، سعی میشود بهطور گذرا به آن پرداخته شود
سناریوهای جنگطلبانه برای توجیه افکار عمومی
این مقاله از زاویهای دیگر به حوادث پس از 11 سپتامبر و جنگهای عراق و افغانستان پرداخته است. به زعم نگارنده، همانگونه که رسانهها، بویژه رسانههای نومحافظهکار آمریکا، نقش مهمی در هدایت افکار عمومی به سمت جنگ داشتند، به همان اندازه نیز در نزد افکار عمومی آسیب دیدند.
آنها هم زمان با از میان رفتن محبوبیت دولت بوش و سقوط استراتژی نومحافظهکاری، اعتماد عمومی را از دست دادند و این نبود مگر به دلیل مشارکت در افروختن آتش جنگ در عراق و افغانستان.
ارتباط تروریستهای یاد شده با القاعده و طالبان باعث شد تا آمریکا توجیه مناسبی برای حمله به ضعیفترین و در عینحال منفورترین رژیم خاورمیانه پیدا کند.
رهبران القاعده با پذیرش مسئولیت این عملیات تروریستی2 دست آمریکا را برای انجام هرگونه حمله نظامی علیه افغانستان بازگذاشتند. رژیمی که با کمک دستگاههای امنیتی پاکستان و سیا تأسیس شد، بدون کشته شدن حتی یکی از رهبران ارشد آن، پس از چند روز عملیات نظامی ساقط شد و تاکنون آمریکا بیش از 100 میلیارد دلار در افغانستان هزینه جنگ کرده است، اما نه تنها گروه طالبان نابود نشده، بلکه به نظر میرسد بار دیگر درحال قدرت گرفتن است.
در پی سقوط دولت طالبان، طرح حمله نظامی به عراق نیز که از ابتدای به قدرت رسیدن بوش در دستور کار دولت بوش بود، فعالتر شد. آمریکا و انگلیس سعی کردند با افزایش بمباران عراق از اوایل سال 2002، این کشور را تحریک به واکنش نظامی کنند تا بتوانند بدون داشتن مجوز شورای امنیت، عراق را به جنگ بکشانند، اما عراق به این دام نیافتاد تا این که سناریوها و اسنادسازیهای مختلف از سوی آمریکا و انگلیس برای توجیه افکار عمومی و جامعه بینالملل تکمیل شد. خرید اورانیوم از نیجر و وجود سلاحهای متحرک میکروبی در عراق دو سند بسیار تعیینکننده بودند که یکی را بوش و دیگری را «کالین پاول» برای توجیه جنگ استفاده کردند و پس از آغاز جنگ، نادرستی آنها به اثبات رسید. در همین راستا، سفیر پیشین آمریکا در گابن و شخص پاول، درستی آنها را تکذیب کردند. مقاله «ویلسون» سفیر وقت آمریکا در گابن و رئیس سیاستگذاری آفریقا در وزارت امورخارجه آمریکا در دوران کلینتون، طی مقالهای در نیویورک تایمز نشان داد که اسناد خرید اورانیوم از نیجر جعلی بوده و صرفاً برای توجیه عملیات جنگی طراحی شده بود.
دسترسی عراق به سلاحهای کشتارجمعی از جمله سلاحهای متحرک میکروبی و اشاعه میکروب سیاهزخم توسط این کشور در آمریکا توجیه مناسبی برای آغاز جنگ بود. «اشکرافت» دادستان فدرال آمریکا، در ایجاد ترس بین مردم آمریکا در رابطه با انتشار میکروب سیاهزخم، نقش اساسی داشت.
* راهبرد جنگی انگلیس
سیاست انگلیسیها در پیشبرد جنگ نسبت به کل جهان متفاوت بود. تلاش دولت بلر در بسیج کشورهای مستعمره به حدی بود که جنگ آمریکا علیه افغانستان و عراق به جنگ میان انگلوساکسونها با جهان اسلام نام گرفت. هرچند که وی با برگزاری نشست مبارزه با تروریسم کشورهای اروپایی در لندن، سعی کرد که چنین برداشتی از جنگ نشود. به هرحال حضور فعال انگلیس در جنگ دلایل مختلف دارد: در چند قرن اخیر انگلیس نفوذ گسترده سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در کشورهای منطقه خاورمیانه از جمله کشورهای عراق، ایران، مصر و شبهقاره داشت که ناگهان رو به افول گذاشت.
دوم: شکست ارتش این کشور در افغانستان در اواخر قرن نوزدهم، ضربه نظامی سختی به ارتش سلطنتی بریتانیا وارد کرد.
سوم: پس از جنگ جهانی دوم، از بلامنازع بودن قدرت این کشور در منطقه کاسته شد و آمریکا، هم از نظر سیاسی و هم از نظر نظامی و اقتصادی قدرت بلامنازع خاورمیانه بهویژه خلیج فارس شد. برخی اوقات نفوذ آمریکا به حدی میشد که حتی با منافع انگلیس در منطقه (ازجمله مورد ایران) در تضاد قرار میگرفت.
چهارم: بیرون رانده شدن رضاشاه و جایگزینی او با فرزندش و سپس به قدرت رسیدن دکتر مصدق، جو را بیش از پیش به زیان انگلیس کرد. اینکه انگلیسیها در کودتای 28 مرداد2 سهم بیشتری نسبت به آمریکا داشتند، نشانگر تلاش این کشور برای بازگشت دوباره به ایران بود، اما با قدرت گرفتن محمدرضا و گرایش دولت او به آمریکا، بار دیگر انگلیس احساس کرد که مغبون واقع شده است.
حادثه 11 سپتامبر این امکان را به انگلیس داد تا بار دیگر، موقعیت از دست رفته خود در افغانستان را احیا کند و بازگشت دوبارهای به افغانستان داشته باشد. اگر دیده میشود که انگلیس پیشگام و بعضاً جلوتر از آمریکا در یورش نظامی به دو کشور یادشده بود، نشانگر اهداف بلندمدت این کشور است. در حمله به عراق، دولت انگلیس در تهیه اسناد جعلی نقش کلیدی داشت و اسناد «خرید اورانیوم از نیجر و وجود سلاحهای متحرک میکروبی در عراق» از ساختههای سازمان جاسوسی انگلیس و با هدایت رئیس دفتر تونیبلر بوده است. جرج بوش برای متقاعد کردن افکار آمریکا در مورد سند خرید اورانیوم در سخنرانی سال نو مسیحی 2003 و کالین پاول، وزیر امور خارجه وقت نیز برای توجیه مجامع بینالمللی درباره موضوع سلاح میکروبی متحرک طی سخنانی در سازمان ملل در اوایل سال 2003، بهرهبرداری کردند. جالب اینجاست که در هردو مورد، قربانیان زیادی از مقامات آمریکا و انگلیس گرفته شد. در انگلیس، یک کارشناس ارشد بیولوژی کشته شد و مدیرعامل «بی. بی. سی» و دو خبرنگار این شبکه برکنار شدند. در آمریکا، هم آبروی رئیس جمهور رفت و هم تعدادی از کارکنان کاخ سفید برکنار شدند.
حادثه 11 سپتامبر باعث حاکمیت جو سنگین امنیتی در آمریکا شد و رسانههای نومحافظهکار به تبعیت از دولتمردان، جو را به گونهای هدایت کردند که حتی رسانههای معتبر این کشور نیز از حالت اعتدال و نقد خارج شدند و به مسائلی پرداختند که صحت آن نه تنها در آن مقطع جنگ به اثبات نرسید، بلکه پس از گذشت پنج سال از این حادثه، هنوز روشن نشده است. در برخی مواقع مقامات ارشد آمریکا و حتی شخص بوش، اتهامات وارده به خود در مورد عراق را تکذیب کردهاند. ارتباط القاعده و صدام، خرید اورانیوم از نیجر، دخالت صدام در ماجرای 11 سپتامبر، وجود سلاحهای متحرک میکروبی و سلاحهای کشتارجمعی در عراق نمونه بارز این دروغها است.
* رسانهها و جنگ عراق
رسانههای آمریکا در جنگ عراق، نه تنها در انتشار اخبار درست جنگ پیشگام نبودند، بلکه در تحریف اخبار مربوطه فعال بودند و چه بسا در خودسانسوری گوی سبقت را حتی از برخی از کشورهای جهان سوم ربودند.
مثلاً اخبار شکنجه در زندان «ابوغریب» بغداد، یک سال پس از انتشار آن از سوی عفو بینالملل، در هفتهنامه «نیویورکر» و شبکه تلویزیونی «سی. بی. اس» منتشر شد. یا «نیوزویک» به خاطر انتشار اخبار مربوط به گوانتانامو از منابع دولتی، مجبور به عذرخواهی شد.
بهطور کلی در برخورد با جنگ عراق، برخورد رسانههای غرب را میتوان به سه دسته و سه منطقه جغرافیایی؛ آمریکا، انگلیس و اروپا گروهبندی کرد. همینطور رسانههای آمریکا را نیز میتوان به دو دسته و دو دوره یعنی آستانه حمله و پس از آن تقسیم کرد. در این میان رسانههای ایتالیا به هیچکدام از رسانههای اروپا شباهت ندارد و فاکتور تعیینکننده آن بیشتر پول است تا چیز دیگر.
پی نویس:
2. در دهههای 70 و 80 دو حادثه امنیتی رخ داد و دو مقام بلندپایه تبعیدی عراق و لیبی به ترتیب در تهران و قاهره ترور شدند. در هر دو حادثه، هم دولت صدام و هم دولت قذافی مسئولیت ترور این دو شخصیت را پذیرفتند. اما پس از استفادههای حقوقی در دیوان لاهه علیه عراق و لیبی از سوی دو دولت ایران و مصر، سر و کله این دو شخصیت تبعیدی پیدا شد و پس از آن روشن شد که ترور دو شخصیت لیبی و مصر صرفاً نمایشی و از سوی نیروهای امنیتی ایران و مصر برای به دام انداختن عراق و لیبی بود که موفق هم شدند.
منبع روزنامه اطلاعات
نویسنده :سلیمان حیدر پور