خبرگزاری فارس: سید عباس موسوی چون میدانست که تنها یک نفر است که اگر دستور دهد، سید حسن میپذیرد و او مقام معظم رهبری است، خدمت ایشان رسید و این موضوع را مطرح کرد که حزبالله شدیداً به وجود سید حسن نصرالله احتیاج دارد و ایشان را قانع کرد که از وی بخواهند به لبنان برگردد و سید سرانجام به لبنان برگشت.
بیتردید روایت سیدعلی اکبر محتشمیپور از رویداد تأسیس و ادامة حیات حزبالله، به دلیل نقش وی در پایهگذاری و سازماندهی این تشکل از موثقترین منابع در بازشناسی این جریان است. او از مقطع اقامت و تحصیل در نجف اشرف با چهرههایی چون شهیدان «شیخ راغب حرب» و «سید عباس موسوی»آشنایی داشت و پس از پیروزی انقلاب و پذیرش مسئولیت سفارت جمهوری اسلامی ایران در سوریه، در ایجاد و تکوین حزبالله نقشی مؤثر ایفا کرده است.
محتشمی پور پارهای از گفتنیهای ناگفته حزبالله و پیشینه و شخصیت رهبران آن، به ویژه سید حسن نصرالله را باز گفت:
حدود 25 سال پیش، حضرتعالی به عنوان سفیر جمهوری اسلامی ایران در سوریه نقش به سزایی در سازماندهی حزبالله داشتید. با توجه به اینکه حزبالله به چنین جایگاهی دست یافته و به این قدرت رسیده است، چه احساسی دارید؟
-من هم مثل همه ی مردم، اعم از ملتهای مسلمان و به ویژه مردم لبنان و سایر جریانهای انقلابی که در جای جای دنیا هستند، احساس غرور میکنم. خیلی خوشوقت هستم که حزبالله توانسته است چنین دستاورد بزرگی را نه تنها برای لبنان، بلکه برای تمام ملتهای آزاده دنیا کسب کند. شکست اسرائیل و سیاستهای آمریکا در منطقه خاورمیانه، دستاورد کمی نیست، به ویژه آن که در مقابل آمریکا و اسرائیل و دنیای استکباری، یک دولت قرار نگرفته، بلکه یک حزب و جریان مقاومت است. حزبالله 25 سال پیش با الهام از انقلاب اسلامی ایران و رهنمودهای حضرت امام خمینی(ره) شکل گرفت و امروز توانسته است به قلههای عظمت برسد. این برای ما کمال افتخار است.
*هنگامی که حضرت امام(ره) در نجف بودند
و جنابعالی هم در معیت ایشان بودید، بعضی از طلاب لبنانی، از جمله
شهید سیدعباس موسوی هم در نجف و در حوزه شهید سید محمد باقر صدر مشغول
تحصیل بودند. آیا آن روز بین شما و شهید سید عباس موسوی، دومین دبیر کل
حزبالله ارتباطی وجود داشت؟
-در نجف اشرف، از همه
کشورهای اسلامی و عربی و از کشورهای مختلف مثل
عراق، لبنان، ایران،
افغانستان، هندوستان و پاکستان وحتی برخی از کشورهای
آفریقایی و کشورهای جنوب
خلیج فارس مثل کویت، بحرین و عربستان سعودی و
سایر کشورها، طلاب زیادی
مشغول تحصیل بودند و با امام رفت وآمد داشتند،
منتها در میان طلاب و
دانشجویان علوم اسلامی، لبنانیها خیلی برجستهتر و
شاخصتر از دیگران بودند.
آنها دارای فرهنگی غنی و پویا و خوشفکر بودند و
مسائل روز را خوب درک میکردند.
*آیا با سید عباس موسوی ارتباط داشتید یا در لبنان با ایشان آشنا شدید؟
در آن زمان مرحوم شهید سید عباس موسوی در نجف اشرف تحصیل میکرد. البته شیخ راغب حرب هم که شیخ مقاومت اسلامی نامیده میشد و به شهادت رسید، در نجف بود و برخی دیگر از چهرهها و شخصیتها و طلاب لبنانی که در نجف اشرف زیاد بودند. آنها که شاخص بودند و روحیه و فضای فکری خاص و نزدیک به حضرت امام(ره) و نهضت امام(ره) داشتند، همانهایی بودند که نام بردم و رفت و آمدهایی با امام داشتند، منتها براساس تفکر و اندیشه حضرت امام در درس سایر مراجع از جمله شهید سید محمد باقر صدر هم شرکت میکردند. با توجه به این که در آن زمان امام موسی صدر در لبنان بود و طبیعتاً جنبش امل، جنبش فراگیر شیعه در لبنان به حساب میآمد، ارتباط دوستان ما که به لبنان میرفتند با سیستم رهبری جنبش محرومین (جنبش امل) بیشتر از طریق مرحوم شهید چمران شکل میگرفت. ولی بعد از پیروزی انقلاب، ارتباط شیعیان و سایر طوایف لبنان از جمله اهل سنت و سایر جریانات سیاسی با امام و انقلاب اسلامی به صورت مستقیم بود.
*درباری نحوی شکلگیری حزبالله توضیحاتی را بیان کنید.
-چیزی که در شکلگیری حزبالله دخالت مستقیم داشت، حمله اسرائیل به لبنان و اشغال این کشور بود و بعد از آزادی خرمشهر بود که از نظر دنیا بزرگترین پیروزی ایران به حساب می آمد، رژیم بعث عراق حصارهای محکمی دور خرمشهر کشیده بود و دفاعی که از خرمشهر میکرد به نحوی بود که خرمشهر برای همیشه در دست عراق بماند. رژیم عراق اسم خرمشهر را هم عوض کرد و محمره گذاشت و اصولاً بیشتر اسامی شهرهای خوزستان را تغییر داد. هیچ کس باور نمی کرد خرمشهر آزاد شود، اما وقتی آزاد شد، با توجه به پیش فرضی که اسرائیلی ها داشتند و ایران اعلام کرده بود که مسئله فلسطین برای انقلاب اسلامی ایران به عنوان یک اصل مطرح است و در رسانههای گروهی هم شعار "امروز ایران، فردا فلسطین." مطرح میشد که عبارت کوتاه، ولی پر معنایی است، اسرائیل به این تحلیل رسیده بود که وقتی ایران توانست این جنگ را با پیروزی پشت سر بگذارد و رژیم عراق را شکست دهد، راه ایران برای رفتن به فلسطین باز خواهد شد که از طریق عراق نیروهایش را به مرزهای فلسطین میرساند و این، خطر بزرگی برای موجودیت اسرائیل است. کشور اردن از نظر سیاسی همگام با سیاستهای آمریکا و اسرائیل بود و با آنها مشکلی نداشت. سوریه هم حکومتی داشت که هرچند در دست حافظ اسد بود، اما سیاستهای دولت مرکزی اعمال میشد و این گونه نبود که حافظ اسد به ایران اجازه دهد از مرزهای آن کشور با فلسطین اشغالی با اسرائیل بجنگد. بنابراین تنها جایی که حکومت قوی و مرکزی نداشت، ولی شیعیان و مسلمانان آنجا قوی بودند و فلسطینی ها در آنجا حضور داشتند، لبنان بود که ایران میتوانست به کمک فلسطینیها و لبنانیها بیاید.
در تاریخ پنجم و یا ششم خرداد سال 1361، یعنی دو یا سه روز بعد از فتح خرمشهر، به بهانه بیرون راندن فلسطینیها از لبنان و دور کردن نیروهای لبنانی از مرز جنوب لبنان، حمله اسرائیل به جنوب لبنان آغاز شد. در روز پانزدهم خرداد سال 61، یعنی درست پس از گذشت یک هفته از اشغال جنوب لبنان توسط اسرائیل، ایران نیروهایش را برای کمک به لبنانیها و سوریها به منطقه فرستاد. در مدت یک هفته رایزنیهای وسیعی صورت گرفتند و هیئتهای بلند پایه سیاسی و نظامی، از ارتش و سپاه، به ریاست آقای دکتر ولایتی و سردار سلیمی، وزیر دفاع وقت به سوریه آمدند و با حافظ اسد و مقامات سیاسی و نظامی سوریه ملاقاتهای مفصلی داشتند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که ایران 11 لشگر از نیروهای سپاه و ارتش را به لبنان بیاورد. در لبنان، اتاق عملیات مشترک، از فرماندهان نظامی ایران و سوریه تشکیل شد و خط مشخصی را در جبهه در اختیار نیروهای ایرانی گذاردند تا ایران بتواند از آن منطقه وارد عملیات و در دفاع از سوریه و لبنان با اسرائیل وارد جنگ شود.
*فرماندهی این نیروها را چه کسی به عهده داشت؟
-اتاق جنگ مشترک که فرماندهان آنجا
مینشستند و تصمیم میگرفتند. قاعدتاً فرماندهی اصلی با سوریه بود،
زیرا وقتی سوریه در خط مقدم بود، میبایست هماهنگی با ارتش سوریه صورت
گیرد، ولی اصلاً کار به آنجا نکشید.
*علت چه بود؟
- چون در همان روزهای اول که نیروهای ایران وارد لبنان شدند، اعلام آتشبس شد. اسرائیل به اهداف خود رسید و بخش وسیعی از لبنان تا قلب بیروت و دری بقاع سراسر جنوب را اشغال کرد و همه نیروهای فلسطینی عقبنشینی کردند. بر این اساس همه در انتظار آتشبس بودند. وقتی از طرف اسرائیل آتشبس اعلام شد، سوریه و لبنان قبول کردند و دیگر جنگی وجود نداشت.
*هدف اسرائیل از حمله به لبنان فقط از بین بردن مقاومت فلسطینی بود یا اهداف دیگری از جمله تحمیل سازش را هم دنبال میکرد؟
-هدف اصلی به نظر من این بود که در لبنان چیزی در
چهارچوب اندیشه های حضرت امام(ره) شکل نگیرد. در جنگ با
عراق که جنگ با دنیای استکبار بود.پشت سرعراق، شوروی، آمریکا و کشورهای
دیگر، هواپیماهای سوپراتاندار فرانسه، آلمان و انگلیس ایستاده بودند
و اعراب هم با پول خود کمک میکردند، وقتی که ایران پیروز شد و
اندیشههای انقلاب اسلامی، دیگر در
چهارچوب جغرافیایی ایران
محصور نماند و وقتی که مسلمانان کشورهای مختلف،
به خصوص لبنان تشنه ی آب زلال انقلاب شدند و همان اندیشه
را میخواستند پیاده کنند و طبیعتاً ایران هم اعلام
کرد که از منافع مسلمانان در اقصی نقاط عالم دفاع و حمایت میکند، طبیعی
است که این اندیشه به لبنان منتقل میشد. اگر این روند، شکل میگرفت، با
روشی که جمهوری اسلامی ایران در جنگ داشت، طبیعتاً خطر بزرگی برای اسرائیل
در لبنان بود و لذا برای جلوگیری از این حادثه آمدند و لبنان را اشغال
کردند.
اولاً فلسطینی ها پذیرای
کمک های ایران در لبنان بودند. سی هزار
فدایی و چریک فلسطینی
بودند که اگر نیروهای انقلاب اسلامی به آنها اضافه
میشدند، به راحتی میتوانستند اسرائیل را
شکست دهند. از آن طرف جنبش امل و شیعیان لبنان هم پذیرای تفکر و
اندیشه انقلابی ایران بودند. روی این
حساب، اسرائیل قدرتی را
که بالفعل در لبنان وجود داشت متلاشی کرد، یعنی
فلسطینیها را کاملاً از
بین برد و کاری کرد که از لبنان عقبنشینی کنند و
همه چریکهای فلسطینی به
مصر و تونس و جاهای دیگر رفتند. در جنوب لبنان هم
آمدند و همه نیروها و
احزاب لبنانی، اعم از امل و سایرین را از بین بردند
و مخازن اسلحه لبنانیها و
فلسطینیها را تسخیر و سلاحها را به اسرائیل
منتقل کردند.
در
چنین شرایطی، نیروهای ما به سوریه و لبنان آمدند. بنا بود که
ایران در دفاع از سوریه و
لبنان وارد جنگ شود، ولی امام(ره) وسط کار وارد
شدند و معادله را تغییر
دادند. امام فرمودند چنین کاری به هیچوجه نباید
انجام شود، بلکه ما باید
با یک مقدمه وارد شویم. مقدمهاش این بود که وقتی
وارد عملیات و جبهی رو در
رو با دشمن میشوید، نیروی خودی باید عقبی
مطمئنی داشته باشد و ما
در سوریه و لبنان چنین عقبی مطمئنی نداشتیم. امام
میفرمود که خط
امدادرسانی سلاح، مهمات و مواد غذایی و دارو و
درمان باید به ایران متصل باشد. از کجا می خواهید
اینها را به سوریه و لبنان منتقل کنید؟ در عراق که صدام در رأس کار است
و با او در حال جنگ هستیم. ترکیه هم که یکی از مهرههای آمریکا و عامل
ناتوست. اگر اینها اجازه ندادند که امدادرسانی کنید، نیروهایتان را و
عملاً به قتلگاه بردهاید. تنها چیزی
که درباری آن به توافق
رسیدیم، این بود که نیروهای ما باید جوانان لبنانی
را آموزش دهند تا آنها
خودشان وارد میدان شوند و در این زمینه آنها را کمک
کنیم و آنچه را که
میخواهند در اختیارشان قرار دهیم، لذا امام معادله را
کاملاً تغییر دادند و
عملاً طراح شکلگیری حزبالله، شخص امام(ره) بودند.
از نظر محتوا، بنده و
بعضی از شخصیتهایی که در شکلگیری حزبالله
دخالتهایی داشتیم، از
لبنانیها دعوت کردیم تا بیایند و شورای تشکیلاتی و
رهبری حرکت جدید را به
عهده گیرند. در رأس آن شورا آقای سید عباس موسوی
بود. اعضای این شورا هم
آقای سید حسین موسوی (ابو هشام)، شیخ صبحی طفیلی و
یکی دو نفر دیگر بودند.
تصمیمگیریها برای شکلگیری حزبالله و به کارگیری
این نیروها در این شورا
انجام میشدند. سعی و تلاش هم در این بود که خود
لبنانیها به تصمیم نهایی
برسند، نه اینکه از جای دیگری تصمیمگیریها
برآنها تحمیل بشود.
*سوریه تا چه اندازه با
این طرح موافق بود؟
-سوریه اجازه داده بود که نیروهای ایران
بیایند و در آنجا حضور داشته باشند و در لبنان رفت و آمد کنند و یک
مرکز آموزش نظامی نیروهای سپاه در نزدیکی شهر نبی شیت در ارتفاعات جنتا
ایجاد کنند، اما در محتوای حزبالله،
هیچ نقشی نداشتند. اصولاً
سوریه خبر نداشت که حزبالله میخواهد تشکیل
بشود و اینها که هستند.
اما در مورد موضوع و
محتوای این تشکیلات، برای آغاز عملیات مقاومت
دو نظریه وجود داشت:
نظریه نخست که خود لبنانیها و فرماندهان سپاه و برخی
از آقایان در وزارت خارجه
داشتند، این بود که ما در لبنان هواداران و
افراد احزاب و نیروهای
موجود اسلامی همچون جنبش امل یا تجمع علمای مسلمین
یا حرکت توحیدی به رهبری
مرحوم شیخ سعید شعبان و حزب الدعوه را آموزش و یک
جبهه ی اسلامی تشکیل دهیم که هر کدام نیروهای خود را
بیاورند و آموزش دهند و از آن پس، این جبهه بر ضد اسرائیل وارد
عملیات شود و در این جبهه اسلامی هر یک از گروهها سهم داشته باشند و بر
اساس سهمی که دارند، جمهوری اسلامی به آنها از نظر سلاح و مهمات و کمکهای
مادی و معنوی کمک کند و اینها وارد فاز مقاومت
شوند.
بنده
با این تفکر شدیداً مخالف بودم، زیرا در لبنان چنین طرحی
جوابگو نبود و همان
اختلافاتی که در میان سایر گروهها، از جمله فلسطینیها
و سازمانهای مختلف وجود داشتند،
در اینجا هم به وجود میآمدند. در شرکت
سهامی هر کسی سهم دارد و
در نهایت با هم اختلاف پیدا میکنند و باعث جدایی و انشعاب
و درگیری میشود. ما باید یک سازمان و تشکیلاتی را تدارک میدیدیم
و شکل میدادیم که کاملاً یکپارچه و متحد باشد. درست است که در لبنان
کسی را پیدا نمیکنید که فعالیتهایش در چهارچوب احزاب نباشد و همه به نحوی
عضو یا وابسته به یکی از گروههای سیاسی هستند، اما اینها با حفظ وابستگی
به احزاب به هیچ دردی نمیخورند، چون در نهایت تابع سیاستها و برنامههای
احزاب لبنانی هستند. باید یک تشکیلات پاک و سالم و بدون
وابستگی به احزاب سیاسی
به وجود میآمد و هرکس میخواست در چهارچوب تفکر
امام(ره) و صرفاً برای
این که با اسرائیل و نیروهای بیگانه درلبنان بجنگد
و لبنان و فلسطین را آزاد
کند و پذیرفته بود که رژیم اسرائیل رژیم
نامشروعی است و باید از
بین برود، در این چهارچوب سالم و زیر رهبری حضرت
امام(ره) حرکت کند. اگر
احزاب میخواستند، بیایند، باید حزبشان را کاملاً
منحل میکردند تا اعضای
آن بیایند و در مراکز آموزشی آموزش ببینند و عضو
این تشکیلات جدید شوند.
افراد باید رسماً از حزبشان جدا میشدند و استعفا
میدادند و به عنوان یک
عضو در خدمت این تشکیلات قرار می گرفتند. اینها
چیزهایی بودند که بنده
طرح کردم و البته برخی از شرکتکنندگان با برخی از آنها
مخالفت کردند، اما به هرحال برنامه و اساس حزبالله را در این چهارچوب
بستیم.
موضوع دوم، اسم این
تشکیلات بود. نظرهای متعددی مطرح شدند. بنده
گفتم، براساس همان تفکری
که تشکیلات روی آن بنا شده، بهترین نام "حزب
الله" است که فارغ
از وابستگیهای گروهی و تشکیلاتی و سازمانی است. این نام
چهارچوب امت اسلامی یا
امت حزبالله است که همه را از سُنی، شیعه و
گروههای دیگر میتواند پوشش
دهد.
*اسامی دیگری مانند گروه
مستضعفین یا سازمان جهاد مطرح شد؟
-بله اسامی دیگری مطرح شدند که من
مخالفت و استدلال خود را راجع به این که نام تشکیلات باید حزبالله
باشد، بیان کردم وخوشبختانه این که زیباترین نام هم بود و الان هم همه از
برکاتش بهره میبرند، تصویب شد.
*آموزش هم داده میشد؟
-هر دوره آموزشی سه ماه بود. در هر دوره 300 نفر ثبت نام میکردند و آموزش میدیدند و در پایان دوره، آنهایی که آمادگی داشتند که تمام وقت در خدمت تشکیلات حزبالله باشند، میماندند و آنهایی که آمادگی نداشتند، یعنی مشغول کسب و کار و زندگی بودند، به صورت پاره وقت در خدمت حزبالله قرار داشتند. این تشکیلات به مرور زمان توانمند شد و عملیاتهای خود را رفته رفته آغاز کرد و ما از همان سال 82 شاهد پیروزیهای حزبالله بودیم. دوره اول آموزشی حزبالله را همین رهبران فعلی حزب گذراندند. مثلاً در دوره اول شخصیتهایی مثل شهید سید عباس موسوی، شیخ صبحی طفیلی و آقای سید حسن نصرالله شرکت کردند. سایر شخصیتهای روحانی و غیر روحانی هم آموزش نظامی دیدند. البته آموزش صرفاً نظامی نبود، بلکه آموزش سیاسی و آموزشهای مکتبی و عقیدتی و همین طور آموزشهای امنیتی هم در حاشیه ارائه میشد.
*تشکیلاتی که در سال 1982 به وجود آمد، فقط رنگ شیعی داشت یا از طوایف دیگری هم در آن حضور داشتند؟ -ما اصلاً حزبالله را عنوان کردیم که نماد امت حزبالله باشد. "ان هذه امتکم امة واحدة" شامل همی طوایف اسلامی میشود و رنگ آن صرفاً شیعی نیست. به ویژه در لبنان که جامعهای است که به همزیستی مسالمتآمیز شهرت دارد و همه اعم از سنی، شیعه، دروزی، مسیحی و... همزیستی دارند. در این دورههای آموزشی اهل سنت هم آموزش میدیدند و نه فقط لبنانیها که از سایر کشورها هم آموزش می دیدند.
*حضرتعالی از چه سالی با آقای سید حسن نصرالله آشنا شدید؟
-از سال 1982.
*چه تمایزی بین سید حسن نصرالله وسایر اعضای شورای مرکزی حزبالله احساس می کنید؟
انسان بسیار
وارسته و خوبی بودند. شیخ راغب حرب، شیخ مقاومت، خود را وقف
مقاومت کرده بود و تفکر و
اندیشههای حضرت امام(ره) را تبلیغ میکرد. سید
عباس موسوی یک انسان
وارسته، شریف، پاک و شجاع بود.
یکی از ویژگیهای سید حسن
نصرالله این بود که دروس حوزوی و مقدمات را
نزد آقای سید عباس موسوی
تلمذ میکرد و سید عباس موسوی یکی، دو دوره دبیر
کل حزبالله بود. امتیازی
که سید حسن نصرالله دارد، این است که او از میان
ردههای پایین حزبالله رشد کرده و بالا
آمده است. سید عباس موسوی و شیخ صبحی طفیلی از همان اول وارد شورای
رهبری حزبالله شدند و میدان دیده نبودند و مبارزه عملیاتی نکرده بودند و
فقط جنبه سیاسی حزبالله را برعهده داشتند، در حالی که سید حسن از همان
دوره اول که وارد حزبالله شد، وارد عرصه مبارزه شد و خود به عنوان یک
مبارز و جنگجو در مقابل نیروهای دشمن،
اعم از نیروهای اسرائیل و
نیروهای چند ملیتی و مزدوران اسرائیل در لبنان،
میجنگید. او از همان سال 1982 این مبارزه
را آغاز کرد و وقتی که قابلیتها و ظرفیتها و شایستگیهای خود را نشان
داد، شورای مرکزی، مسئولیتها را به وی
سپرد. در اواخر سال 1982
با توجه به قابلیتهای رزمی و مبارزاتی و اندیشه
خوبی که سید حسن نصرالله
ارائه کرد، فرماندهی نظامی بیروت به عهده ایشان
گذاشته شد. در پی آن، سید
حسن به فرمانده قدرتمندی تبدیل شد که اسرائیل را
به عقبنشینی از منطقه
غربی بیروت و سپس از سراسر بیروت واداشت که تا شهر
صیدا عقب نشینی کرد و
آنجا سنگر گرفت. این نشاندهنده قابلیت و امتیاز سید
حسن نصرالله است. لذا او
مدارج را از ابتدا آغاز کرد. از همان روزهای اول،
خود را در میدان مبارزه و
جنگ نشان داد و به دنبال آن از طرف رهبری
حزبالله، مسئولیتهای
سنگینتر و مهمتری به عهده او گذاشته شد و روزی
رسید که او به فرماندهی
نظامی حزبالله در بیروت و مناطق جنوب لبنان
برگزیده شد که اهمیت فوقالعادهای داشت.
ازانتصاب آقای نصرالله به این سمت ها، 2یا 3 سال نگذشته بود که عقبنشینی
نیروهای چند ملیتی از لبنان آغاز شد. نیروهای آمریکایی لبنان را
ترک کردند و فرانسویها و ایتالیاییها
هم رفتند. در پی فرار
نیروهای چند ملیتی از لبنان، نظامیان رژیم صهیونیستی
نیز تا نزدیکی مرز فلسطین
اشغالی عقبنشینی کردند.
*آقای نصرالله گفته است
که به ادامه تحصیل علوم دینی عشق میورزد. چه شد که او به قم آمد و چرا زمان
اقامتش درقم طولانی نبود؟
-آقای سید حسن نصرالله در اواخر مأموریت من در سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق با من مشورت کرد که چه کند؟ آنجا بماند یا به کار دیگری مشغول شود؟ با توجه به عملیات کیفی که آن زمان به وقوع پیوست و با توجه به عملیات استشهادی که رزمندگان حزبالله انجام میدادند و قابلیتها و شایستگیهایی که در این مرد و سیمای او میدیدم، حیفم آمد که در همین محدوده قرار بگیرد و حداکثر در آن موقع عضو شورای مرکزی حزبالله بشود، در حالی که او میتوانست مدارج بالاتر از این را به عهده بگیرد. به ایشان پیشنهاد کردم که چند سالی در حوزه علمیه قم دروس پیشین خود را تکمیل و مبانی علمی خود را تقویت کند. استدلال خود را برای ایشان گفتم که اگر با این استعدادی که دارد، پنج یا شش سال در قم باشد، قطعاً به مدارج بالای علمی میرسد، و از موضعی بسیار فراتر از حالا در لبنان نقشآفرینی میکند.
آقای سید حسن نصرالله پذیرفت و به ایران آمد و تصور میکنم که دو سال بیشتر طول نکشید که شورای مرکزی حزب ایشان را به بیروت فراخواند. در آن موقع من وزیر کشور جمهوری اسلامی بودم. آقای سید عباس موسوی به ایران آمد و با من ملاقات کرد و گفت، "شما به ما کمک کنید تا سید حسن نصرالله به لبنان برگردد، زیرا به شدت به او احتیاج داریم." بنده به شهید سید عباس گفتم اجازه دهد، ایشان مدت بیشتری در قم باشند و حیف است که سید حسن نصرالله با استعدادی که دارد به لبنان برگردد و او میتواند دو یا سه سال دیگر، اما با تفاوت و امتیازات بیشتری برگردد. در دو یا سه مرحله آقای سید عباس موسوی به ایران آمد و اصرار داشت که نصرالله برگردد. در مرحله ی دوم یا سوم بود که ایشان گفت، "اگر سید حسن نصرالله نیاید، ما نمیتوانیم نیروهایمان را اداره کنیم و تنها کسی که قدرت جذب این نیروها و مدیریت نظامی و رهبری آنها را دارد، سید حسن است." پیشنهاد ایشان این بود که سید حسن بیاید و فرماندهی نظامی حزبالله در سراسر لبنان را به عهده گیرد. آقای سید عباس موسوی چون میدانست که سید حسن گوش به حرف او نمیدهد و تنها یک نفر است که اگر دستور دهد، سید حسن میپذیرد و او مقام معظم رهبری است، خدمت ایشان رسید و این موضوع را مطرح کرد که حزبالله شدیداً به وجود سید حسن نصرالله احتیاج دارد و ایشان را قانع کرد که از وی بخواهند به لبنان برگردد و سید سرانجام به لبنان برگشت.
اتفاقاً مدت کوتاهی نگذشته بود که سید عباس موسوی، دبیر کل وقت حزبالله برای شرکت و سخنرانی در مراسم سالگرد شهادت شیخ راغب حرب به زادگاه او در شهرک جبشیت رفت و سخنرانی کرد، اما هنگام بازگشت مورد حمله موشکی هلیکوپترهای اسرائیل قرار گرفت و به شهادت رسید. آن روز سید حسن نصرالله آنقدر محبوبیت داشت که کادرهای حزبالله برای انتخاب وی هیچ درنگی نکردند. بلافاصله پس از شهادت سید عباس، اعضای شورای مرکزی یکپارچه به سید حسن نصرالله رأی دادند و او را به عنوان دبیر کل حزبالله انتخاب کردند. انتخاب ایشان نه نتها با استقبال کادرهای رسمی حزبالله که با استقبال همه طوایف و شیعیان و اهل سنت و حتی مسیحیان و احزاب مواجه شد و این به خاطر ویژگیهای این شخصیت بود که عبارتند از:
اولاً: جاذبههای سید حسن نصرالله جاذبههایی بسیار بالاتر از هر رهبری دارد. تواضع و فروتنی بینظیر او در مقابل جوانان، نوجوانان و بزرگسالان، از او شخصیتی جهانی ساخته است.
دوم: شجاعت این مرد مثال زدنی است. میتوان رفتار و عملکرد او و امام امت را مقایسه کرد. وقتی که امام از زندان آزاد شدند، فرمودند، "والله من نترسیدم، آنها می ترسیدند." ساواکیها وقتی آمده بودند تا امام را دستگیر کنند، از عظمت امام میلرزیدند. ترس در وجود امام اصلاً معنا نداشت. تمام وجود امام را خدا فرا گرفته بود و نمیترسید. سید حسن نصرالله هم پرتوی از شجاعت امام را دارد. در این سالهای طولانی مشاهده کردیم که او انسان بسیار شجاعی است. در کنار شجاعت، حسن تدبیر و رهبری خردمندانه دارد. بعضی از رهبران شجاعند، اما اهل فکر نیستند، یعنی اگر راهی را به آنان نشان دهید، با شجاعت جلو می روند، اما از اندیشه، تفکر بالا و تدبیر و حکمت در تصمیمگیری برخوردار نیستند. این آدم، تجسم فرهنگ و الفبای حکمت، حسن تدبیر، تفکر و اندیشه بالا در عرصههای گوناگون علمی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی است. سید حسن نصرالله یک معلم بسیار قوی برای نسل جوان است، در حالی که یک نظامی نمیتواند معلم نسل جوان، به ویژه افراد تحصیلکرده و دانشگاهی باشد. سید حسن به عنوان یک معلم، استاد و مدرس در میان حزبالله و سایر اقشار مردم لبنان نقشآفرینی میکند. شخصیت والا و جذابی دارد که همه اقشار مردم را به خود جذب میکند. حالت پیامبرگونه در چهره سید حسن نمایان است که مردم بیاختیار فریفته او و جذب اخلاق، رفتار، کردار و متانت او میشوند. اینها امتیازهایی هستند که هرکسی ندارد و سید حسن نصرالله از آنها برخوردار است.
*بحث صداقت ایشان هم در همه محافل لبنان و جوامع کشورهای عربی مطرح است. اسرائیلیها میگویند که سید حسن راستگوتر از مسئولان رژیم صهیونیستی است، زیرا هرکاری که بگوید انجام میدهد. این خصیصه را چگونه ارزیابی میکنید؟
-یکی از ویژگیهای آقای نصرالله که این را هم از انبیا و مرسلین و اولیای خدا به ارث برده، راستگویی و درستکاری است. چنین انسانهایی از هرگونه ظلم و ستمی بیزاری میجویند و از مظلومان طرفداری میکنند، لذا ردههای پائین جامعه و مستضعفین کاملاً به آنها عشق میورزند و علاقه دارند. دشمن به او احترام میگذارد، زیرا در رفتارش صداقت دارد و درستی در کردار او موج میزند. اگر بگوید که این کار را میکنم، میکند و اگر بگوید که نمیکنم، واقعاً نمیکند. او فریب نمیدهد، در حالی که مبنای کار دشمن و نیروهای اهریمنی، همیشه بر دروغ، افترا، بهتان و نادرستی است.
این ویژگیها به شخصیت سید حسن و حزبالله برتری داده است و لذا احزاب، گروهها و شخصیتهای سیاسی برجسته، راحت میتوانند با این حزب کار کنند. میشل عون شخصیت و رهبر یکی از احزاب سیاسی لبنان است که روزی دشمن خونین حزب الله و سید حسن نصرالله بود. او از رهبران مسیحی است که در چهارچوب "القوات اللبنانیه" با حزبالله و برخی از گروههای لبنانی میجنگید، ولی بر اثر صداقت سید حسن نصرالله، اکنون با حزبالله همکاری میکند. او امروز یکی از همپیمانان سید حسن و حزبالله است، زیرا خوب میداند که سید حسن با او به عنوان ابزار برخورد نمیکند، به شخصیت او ارزش میگذارد و کرامت انسانی او را ارجمند میداند. میشل عون با بعضی از هم مسلکها و همدینان خود نمیتواند همکاری کند، برای این که به او دروغ میگویند، اما با سید حسن نصرالله همکاری میکند، زیرا میداند که او راستگوست. سید حسن نصرالله مردانگی و شجاعت دارد و فردی ملی است.
نکته مهم در شخصیت سید حسن نصرالله این است که از اول اعلام کرده است که برای لبنان و نه هیچ کشور دیگری کار میکند. مردم لبنان هم این را پذیرفتهاند و لذا احزاب خیلی راحت با سید حسن نصرالله کار میکنند، برای این که میدانند که او برای لبنان و مردم آن کار می کند، در حالی که دیگر احزاب برای آمریکا و اسرائیل کار میکنند، بنابراین صداقت سید حسن نصرالله حرف آخر را در لبنان میزند. همانطور که کفار قریش به پیامبر عظیم الشأن اسلام محمد امین میگفتند، اکنون صداقت سید حسن نصرالله در لبنان زبانزد همه شده است. سید حسن، صادق و راستگو و درستکار است و دشمن صهیونیستی هم به این امر اعتراف میکند، لذا یهودیها میگویند که به حرفهای نخست وزیر اسرائیل اطمینان ندارند و اگر میگوید که جنگ تمام شده است، دروغ میگوید و فقط وقتی که سید حسن نصرالله اعلام کرد جنگ تمام شده است به او اعتماد کردند، زیرا او همیشه راست گفته است. این ویژگی از سید حسن یک چهره برتر و جامع ساخته است.
*در تحولات اخیر، آقای نصرالله جایگاه مهمی در جهان عرب و اسلام کسب کردند. مردم عکسهای ایشان را در دست گرفتند و نوزادان خود را به نام نصرالله نام گذاری کردند. چگونه میتوان از این موقعیتی که نصرالله کسب کرد، برای آزادی فلسطین و بسیج ملتهای مسلمان بهرهبرداری کرد؟
-این به خود حزبالله و سید حسن نصرالله مربوط میشود. کسی نمیتواند به جای آنها کار کند. آقای سید حسن نصرالله الآن در دنیای اسلام و عرب محبوبیت فوقالعادهای دارد. شاید هیچ رهبری درگذشته و حال، این محبوبیت و ارزش را در میان نسل جوان، در کشورهای مختلف دنیا نداشته است. بر این اساس، آقای سید حسن نصرالله میتواند رهبری نسل موجود را به عهده گیرد. اگر ایشان کلاسهای آموزش دینی، سیاسی، اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی بگذارد، من معتقدم که یک درس او در تلویزیون المنار یا یک سخنرانی او، صدها میلیون جوان در کشورهای دنیا را به خود جذب میکند، این درس را میشنوند و آویزی گوششان میکنند. اگر این درسها و سخنرانیها مرتب و منظم باشند، حزبالله شعبههای متعددی در دنیا خواهد داشت و در هر شهری، جوانان از این کلاسها استفاده میکنند و آموزش میبینند. بعد از مدتی ثمری این کار را میتوان به این شکل برداشت کرد که شبکه جهانی حزبالله تأسیس میشود و اعلام موجودیت میکند.